امروز
امروز عصر گفتم یه سر بریم خونه بنیامین و بعدش ببرمت پارک.اما اول رفتیم پارک که کاش نمی رفتیم.آخه بعد از یه کم بازی بردمت روی صندلی پارک نشونمت که کلاهتو درست کنم.بعد اینکه کارم تموم شد گذاشتمت پایین که بری بازی کنی اما حواسم نبود که شاید از این طرف که تاب هست رد بشی که تو هم رد شدی و تاب خورد بهت و تو افتادی زمین و غش غش گریه کردی.خدا لعنتم کنه.تقصیر من بود.دورت بگردم یه ذره بینی ات قرمز شده اما خدا رو شکر به خیر گذشت.وای ستیلای من اگه یه چیزیت می شد چه می کردم من...خدایا اینو از من نگیر...راستی بعدش رفتیم خونه بنیامین اما خونه نبودند!!! امروز رو دوست نداشتم ...اما تورو تا حد جنون دوستت دارم دختر ناز و طلای من.راستی پریروز رفتیم النگوهاتو عو...